کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....
کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....

افلاطون ۱


تاریخچه :


افلاطون در سال 427 قبل از در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. در 18 سالگی با سقراط آشنا شد و مدت 10سال را به شاگردی سقراط  به سر برد . پس از سفرهای متعدد و بازگشت به آتن بود که مدرسه معروفش را به نام آکادمی تاسیس کرد. این مدرسه را می توان اولین دانشگاه محسوب کرد که در آن دروسی نظیر فلسفه ریاضیات و نجوم تدریس می شد

برای مطالعه افلاطون یقینا بهترین منبع همان آثار اوست که در قالبی ادبی نوشته شده اند. مهمترین و در عین حال کاملترین اثر افلاطون کتاب جمهوریت است. که او در این کتاب در باره مسایل فلسفی مختلفی سخن رانده است از اخلاق گرفته تا ساسیت و هنرو تربیت و مابعد الطبیعه سخن رانده است. افلاطون در فلسفه  راه استادش سقراط را دنبال کرد. بدین معنا که دغدغه اصلی او انسان بود و از فلاسفه طبیعی دور شد.اوقسمت زیادی از تلاش خود را معطوف به حل مسایلی نظیر اخلاق حق و عدالت کرد.

کتب وی را می توانیم بر اساس دوره ای از زندگی که افلاطون اقدام به نگارش آن کرده است به سه دسته تقسیم بندی نماییم:

1 -  کتب و رسالاتی هستند که در دوران جوانی او نگاشته شده اند. نوشته های این دوران اکثرا دیالوگهایی بدون نتیجه گیری هستند. سمت و سوی نوشته های این دوران مربوط به فعالیت های تربیتی است.
2 - آثار دوره میانسالی بر خلاف دوره جوانی حاوی دیالوگهایی با نتیجه گیری است. درآثار این دوره است که مسایل اساسی فلسفه فلاطون نظیر ایده و مثل مطرح می گردد . اثر برجسته افلاطون  در این دوره جمهوریت است.
3-  بالاخره آثار دوران کهولت افلاطون که می توان آنها را آثار دوران پختگی و اصلاح آثار قبلی دانست .برای مثال از آثار این دوره  می توان به قانون و نوامیس اشاره کرد.


  پرسش اولیه و اساسی افلاطون
مسئله عمده ای که افلاطون با آن روبرو بود، این بود که آیا جهانی که انسان در پیرامون خود درک می کند، واقعیت دارد یا ندارد؟ اگر واقعیت دارد، چرا متغییر است و ثابت نیست؟ و اگر واقعیت ندارد، پس آنچه هست، چیست؟

قوامی-صالح نژاد

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدیه فاطمی چهارشنبه 5 آبان 1389 ساعت 11:10

آریستوکراسی به معنای اشرافیت است و معمولاً آن قشر و دسته‌ای را نشان می‌دهد که امتیازات فراوان دارند، از ثروت و نفوذ برخوردارند، صاحب مقامات عالیه هستند و چه بسا برای حفظ این امتیازات، به اصل و نسب خود نیز ببالند. در اصل آریستوکراسی، آن قشر بالایی در پایان جامعه کمون اولیه را معین می‌کرد که صاحب درآمد و ثروت شده یا از اعقاب سران قبیله و فرماندهان و سایر صاحبان نفوذ بودند. لذا آریستوکراسی یا اشرافیت در دوران جوامع دودمانی پدرشاهی- پدیدار می‌شود.
افلاطون در کتاب جمهوری تیموکراسی را ما بین آریستوکراسی و الیگاشی قرار داده و منظورش این بوده که تیموکراسی بهتر از الیگارشی و بد تر از آریستو کراسی است.
الیگارشی یا اولیگارشی که گزنفون آن را پلوتوکراسی هم نامیده است در افکار افلاطون حکومتی است که در آن زمام قدرت در ید معدودی است که تحصیل مال را غایت نهایی خود میدانند. به عبارت دیگر حکومت سیاسی و اقتصادی گروه‌های معدودی از ثروتمندان، استعمارگران و صاحبان نفوذ را بر جامعه گویند. در این حکومت شرط رسیدن به مقام بالا داشتن ثروت بیشتر است و نه توانمندی. این نوع حکومت در نظر افلاطون پس از حکومت تیموکراسی ایجاد میشود.
دِموکراسی یا مردم‌سالاری، (به انگلیسی: Democracy) یک روش حکومتی است برای مدیریت کم خطا بر مردم حق مدار که در آن مردم، نه فرد یا گروهی خاص، حکومت می‌کنند. گونه‌های مختلف دموکراسی وجود دارد.میان انواع گوناگون مردم‌سالاری، تفاوت‌های بنیادین وجود دارد. بعضی از آنها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان می گذارند. در هر صورت اگر در یک دموکراسی، قانون گذاری دقیق برای جلوگیری از توزیع نا متوازن قدرت سیاسی صورت نگیرد (برای مثال تفکیک قوا)، یک شاخه نظام حاکم ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته و به آن نظام دموکراتیک لطمه بزند. از «حکومت اکثریت» به عنوان خاصیت اصلی و متمایز کننده دموکراسی نام برده می شود. در صورت عدم وجود حاکمیت مسؤلیت پذیر، ممکن است که حقوق اقلیت‌های جامعه مورد سؤ استفاده قرار گیرد (که در آن صورت به آن دیکتاتوری اکثریت می گویند.) از اصلی‌ترین روندهای موجود در دموکراسی‌های ممتاز می توان به وجود رقابت‌های انتخاباتی عادلانه اشاره کرد. علاوه بر این، آزادی بیان، آزادی اندیشه سیاسی، و مطبوعات آزاد از دیگر ارکان اساسی دموکراسی هستند که به مردم اجازه می دهند تا با آگاهی و اطلاعات بر حسب علاقه شخصی خود رای بدهند.


رحیمه مرتضایی چهارشنبه 5 آبان 1389 ساعت 13:43

الیگاشی :ترکیبی از کلمات لاتین oligosبه معنای تعداد اندک وArchosویا فرمانده است .اصولا الیگارشی امری عرفی بوده وماقبل دوران مدرن است وبا قانون زندگی نوین و دموکراسی رهمخوانی ندارد .
تعریف:رژیم حکومتی که به وسیله چند نفرمعدوداداره می شود وتمامی قدرت حکومت متمرکز در تعداداقیلی از افراد باشد ویا الیگاشی یا گروه سالاری فرمانروایی گروهی اندک شماربردولت بدون نظارت اکثریت. معمولا این عنوان را برای اقلیت حاکمی به کار می برند که قدرت دولت رادرراه سود خود بکار می برند واکثریت ناراضی را سرکوب می کنند.
دموکراسی :شکل حکومت برحسب منابع قدرت برای حکومت برپایه مقاصدی که حکومت در پیش می گیرد وبرمبنای شیوه وروال کاری که در تشکیل حکومت بکار گرفته می شود در تعریف دموکراسی دشواری های جدی وابهام وقتی پابه میان می گذارند که بخواهیم از منابع قدرت حکومت ویا مقاصدی که حکومت در پیش داردبهره گیریم دراین بررسی دموکراسی بربنیاد شیوه وروال کارحکومت موردنظراست.
آریستوکراسی :حکومت اعیان واشراف که گروهی از قدرتمندان برحکومت سطیره می یابند ودرجات ومناسبی ساختگی به خود می بندند.
نژاده سالاری ،حکومت اشراف واعیان در فلسفه یونان حکومت کسانی که از لحاظ کمال انسانی از دیگران برترند.
تیموکراسی :حکومت متفاخران است حکومتی ماننداسپارت .این نوع حکومت معمولا دراثرزراندوزی طبقه حاکم تبدیل به حکومت الیگاشی می شود که حکومت توانگران وثروتمندان است در این حکومت پول معیار همه چیز است.

مریم بهشتی شنبه 8 آبان 1389 ساعت 14:54

آریستوکراسی:فرمانروایی اشرافی حکومت و فرمانروای اشراف و ثروت
الیگاریش: حکومتی بین آریستوکراسی و دموکراسی
دموکراسی:حکومت مردم بر مردم، مردم سالاری حکومتی که در آن قدرت عالیه از ملت است و ملت اعمالش را هدایت میکند
تیموکراسی: قدرت رژیم سیاسی که در آن قدرت متعلق به گروه شهرنشین و صاحب امتیاز است که از عایدات خاص برخوردارند و به عیش و عشرت پرداختند

ضحی ایزانلو شنبه 8 آبان 1389 ساعت 15:19

دموکراسی: حکومتی که در آن قدرت عالیه منبعث از ملت است و ملت اعمالش را هدایت میکند.حکومت مردم بر مردم
اریستوکراسی: فرمانروایی اشرافی، حکومت و فرمانروایی اشراف و صاحبان ثروت. طبقه اعیان، اشراف، نجبا
تیموکراسی ( (Timarchyاز تیمه Time یونانی به معنی آزرم و شکوه و شرف است و فارابی حکیم مسلمان از آن به عنوان مدینه کرامه یاد کرده است.

مجتبی ملکانه پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 08:31

با سلام
در این باره، می توانید نگاه کنید به:

* پرسش نخستین و اساسی افلاطون

مانند فلاسفه پیش از سقراط، افلاطون عقیده داشت که تمام طبیعت در حال حرکت و تغییر است. تمام چیزها از ماده ساخته شده اند و در اثر زمان دچار فرسایش می شوند.
اما چیزهایی هم هستند که جاودانه و تغییر ناپذیرند. آنها قالب ها یا صورت های موجوداتند.
مثلا تمام انسان ها به وجود می آیند و می میرند، اما یک چیزی هست که همه انسان ها به طور مشترک دارند، چیزی که سبب می شود آنها را انسان بدانیم.

آن چیز، الگو، قالب و یا همان صورت انسان است. این صورتها، جاودانه و تغییر ناپذیرند و در واقع الگوهایی غیر مادی هستند که تمام چیزها از روی آنها ساخته شده است. تمام انسان ها صورت انسان و تمام فیل ها صورت، یعنی قالب و ساختار فیل را دارند.

افلاطون به این نتیجه رسید که در ورای جهان مادی، باید حقیقتی نهان باشد. وی این حقیقت را عالم مثال( عالم این صورت ها ) خواند.
در این عالم، صورت های جاودان و تغییر ناپذیر موجودات طبیعت وجود دارند. حقائق و واقعیات عالم که جاودان و دگرگونی ناپذیرند، تنها این صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درک می کنیم(یعنی پدیده های طبیعی و محسوسات)، چیزی جز سایه های این حقائق نیست.

وجود حقیقی متعلق به مثال ها است و عالم طبیعت فقط نمود آنها است. تمام امور عالم چه مادی مانند حیوانات و جمادات و نباتات و چه غیر مادی مانند شجاعت، عدالت و تمام فضایل اخلاقی، صور و حقایقی دارند که نمونه کامل این امور بوده و در عالم مثال قرار دارند.

شناخت حقیقی

در نظر افلاطون، ما قادر نیستیم از چیزی که پیوسته در حال تغییر است، شناخت حقیقی پیدا کنیم. جهان طبیعت پیوسته در حال تغییر است و شناخت حقیقی نمی تواند به آن تعلق بگیرد. در مورد عالم ظاهر، یعنی عالم محسوسات، فقط می توان با حدس و گمان حرف زد.

بلکه شناخت حقیقی فقط به صورت ها یا مثال های عالم تعلق می گیرد؛ زیرا شناخت حقیقی شناختی است که عقل به دست دهد و عقل نیز فقط با امور جاودان و تغییر ناپذیر عالم، یعنی با مثال ها سروکار دارد.

بدین ترتیب در نظر افلاطون، حقیقت به دو بخش تقسیم می گردد:
جهان محسوسات که شناخت ما از آن از راه کابرد حواس و بنابراین ناقص است. در این جهان همه چیز در حال تغییر است و هیچ چیز ثابت و دائمی نیست. در حقیقت در این جهان، هیچ چیز هستی و بود ندارد؛ بلکه این جهان، جهان نمودها و شدن هااست. چیزها می آیند و می روند و هیچ چیزی پایدار نیست و واقعیت ندارد.

بخش دیگر، عالم مثال است که فقط با عقل می توان از آن شناخت کامل و حقیقی به دست آورد و این عالم را نمی توان با حواس ادراک نمود.

روح انسانی

به گفته وی و بر همین اساس، انسان نیز موجودی دوگانه است. مابدنی داریم که به جهان محسوسات پیوند خورده و متغیر است، ولی ما روح فنا ناپذیری نیز داریم که چون مادی نیست، می تواند به عالم مثال وارد شود.

افلاطون معتقد بود روح پیش از آنکه در جسم حلول کند، در عالم مثال وجود داشته و مثل یعنی حقایق را درک کرده است. اما همین که به این دنیا آمد و در بدن انسان حلول کرد، همه مثالها را از یاد می برد.
با این حال، خاطره ای مبهم از آن ها را داراست، طوری که وقتی در جهان طبیعت با موجودات مختلف و شکل ها و صورتهای آنها روبرو می شود، به یاد عالم مثال و صورتهای آن می افتد و همین امر در روح، حسرت بازگشت به جهان اصلی را بر می انگیزد.

بدین معنا علم و شناخت حقیقی انسان، چیزی جز یاد آوری نیست؛ یادآوری صورتهای جاودانه و حقائق اصلی عالم.

افلاطون در عین حال می گوید که انسانها نمی خواهند روح خود را آزاد کنند تا به عالم مثال باز گردد. اکثر مردم به محسوسات یعنی سایه های حقایق چسبیده اند و به دنبال خود حقایق نیستند.
وی این وضعیت را در مثال و داستان مشهور خویش، معروف به تمثیل غار نشان داده است.

فلسفه افلاطون یک فلسفه منسجم است که در اخلاق و هنر و سیاست و دیگر حیطه های فلسفه به طور گسترده ای وارد می شود.
آراء او در زمینه های مختلف فلسفی، تاثیرات شگرفی بر فلسفه و فرهنگ بشری تا به امروز گذاشته است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد