کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....
کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....

ارسطو

ارسطو در سال 384 پیش از میلاد در شهر استاگیرا مقدونیه که در 300 کیلومتری شمال آتن قرار دارد به دنیا آمد. پدر او دوست و پزشک پادشاه مقدونیه جد اسکندر مقدونی بود.ارسطو در جوانی برای تحصیل در آکادمی افلاطون راهی آتن شد . در آنجا توسط  افلاطون عقل مجسم آکادمی نام گرفت .

وی پس از مرگ افلاطون آکادمی را ترک کرد و بعد از مدت نه چندان طولانی فیلیپ پادشاه مقدونیه ارسطو را برای آموزش فرزندش اسکندر به دربار خود دعوت نمود. زمانی که ارسطو شروع به تربیت اسکندر کرد اسکندر 13 سال داشت . او حدود 12 سال به این کار مشغول بود.

گفته می شود در این زمان وی از حمایتهای همه جانبه و فراوان اسکندر برخوردار بوده است
پس از مرگ اسکندر در سال 323 پیش از میلاد آتنیها بر علیه حکومت مقدونی شورش کردند. ارسطو نیز از اثرات این شورش در امان نماند. یک سال بعد از این واقعه او در سن 63 سالگی درگذشت.
    اکثر آثار به جا مانده از ارسطو کتب مدونی که خود او تهیه کرده باشند نیستند. بلکه بیشتر شبیه به جزوات درسی هستند که شاگردان او تهیه کرده اند . سبک نوشتن او بر خلاف افلاطون فاقد آراستگی های ادبی است. آثار ارسطو تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می شود. بعضی از شاخه های علوم که ارسطو به آنها پرداخت تقریبا  اولین بار بود که در تاریخ بشر کسی به شکلی جدی و مدون به آنها می پرداخت.
ارسطو تمام علوم را در دایره فلسفه می داند.او دانش بشری را به سه بخش عمده  فلسفه نظری , فلسفه عملی و فلسفه ادبی تقسیم می کند. فلسفه ادبی شامل مواردی همچون شعر و ادبیات و سخنرانی و چیزهای نظیر  اینها می شود. فلسفه عملی هم در برگیرنده مواردی نظیر اخلاق و سیاست و اقتصاد است.او فلسفه نظری را نیز به سه بخش عمده تقسیم می کند : 1 علوم طبیعی نظیر فیزیک و زیست شناسی 2 ریاضیات 3  فلسفه متافیزیک و خدا شناسی .
روش و تقسیم بندی علوم از نظر ارسطو
ارسطو تمایز علوم را به تمایز موضوعاتشان می دانست . یک علم غیر از علم دیگر است چون موضوع این علم غیر از آن علم است.
ارسطو می گویید موجودات جهان را از لحاظ ماده و حرآت میتوان به چهار قسم تقسیم آرد.
-1 بعضی موجودات مادی و متحرک اند مثل محسسوسات ( محسوس وفناپذیر(
-2 بعضی موجودات مادی و غیر متحرک اند مثل عدد مانند اینکه دو همیشه ثابت است اما مادی است چون تحقق پیدا نمی آند مگر در همین محسسوسات (محسسوس و سرمدی(
-3 بعضی موجودات غیر مادی و متحرآند . این فقط فرض عقلی است ولی وجود ندارد
-4 بعضی موجودات غیر مادی و غیر متحرک هستند . مثل مجردات یا مفارقات . ( نا محسوس و ] سرمدی)[ 1 حال اگر دسته سوم را آنار بگذاریم آه فقط فرض عقلی است آنگاه آنچه آه در عالم واقع وجود دارد همان است آه ارسطو به آن فلسفه نظری می گوید و آن را به سه قسمت تقسیم می آند .
الف- فلسفه نظری : معرفت را برای معرفت می خواهند و علم را برای علم " معرفت از این حیث آه معرفت است غایت مورد نظر است و نه هیچ غرض عملی [ 2] " .فلسفه نظری شامل سه بخش است
-1 فیزیک یا فلسفه طبیعی آه با اشیاء مادی و متحرک سرو آار دارد.و به جواهر واقعی تر می پردازد .فیزیک جسم را از حیث حرآت مورد بررسی قرار می دهد،نه از حیث اینکه وجود دارند .
-2 ریاضیات آه با امر مادی و نا متحرک سر و آار دارد . یا صور غیر متحرک اجسام طبیعی اند ."شاخه های دانش ریاضی نیز به چیز های نامتحرک می پردازد؛ اما چیز های نامتحرآی آه ] احتمالا جدا از ماده نیستند، بلکه در ماده اند."[ 3
-3 مابعد الطبیعه آه با غیر مادی و نا متحرک سرو آار دارد." دانش نخستین به چیز های جدا از   ماده ، و چیز های نا متحرک می پردازد."[ 4] قلمرو آن وجود من حیث هو وجود است" و چون درجه ی واقعیت هر وجودی با فعلیت آن سنجیده می شود ، فعل محض یگانه چیز مطلقا واقعی است ، زیرا حاوی هیچ قوه ای نیست . سر انجام به این نتیجه می رسیم آه خدا ، صورت مفارق ، فرد ابدی و آامل ، موضوع اساسی متافیزیک است ، و بنابر این ، جا دارد آه این علم را علم الهی بنامیم ؛ همه ی علوم دیگر تابع این علم اند . " [ 5] و از این سه مابعدالطبیعه مقدم است چون ارجمند ترین دانش باید در باره ی ارجمند ترین جنس باشد بعد ریاضیات است و بعد طبیعی.
ب- فلسفه عملی(پراآتیکه) :فلسفه ای آه در آن ، علم برای عمل است ،و علم فقط آلت است و هدف " عمل " است. در فلسفه اسلامی آن را به سه قسم اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم آرده اند آه ربطی به ارسطو ندارد.
ج- فلسفه شعری یا هنری ( پوئتیکه)با تولید سرو آار دارد نه با عمل در حقیقت همان " نظریه هنر " است .موضوع آن پدید آوردن اثری بیرون از هنرمند است . همه هنر ها اعم از آلامی و غیر آلامی. به هنر های آلامی معمولا ادبیات گفته می شود آه شامل داستان ، شعر ، نثر، نمایشنامه.....می شود . هنر های غیر آلامی مثل نقاشی ،مجسمه سازی ،معماری ... فلسفه
شعری امروزه تحت عنوان فلسفه هنر یا زیبائی شناسی یاد می شود.
-1 ارسطو یک تقسیم بندی از علم ندارد در آل آثار خود تقسیم بندی های مختلفی از علوم به دست داده آه یکی از همه مشهور تر است
-2 این تقسیم بندی حصر عقلی نیست بلکه حصر استقرائی است .
-3 فلسفه عملی و نظری با چیزی سرو آار دارند آه از قبل وجود داشته ، اما فلسفه شعری با چیزی از قبل سرو آار ندارد ؛ بلکه آن را به وجود می آورد.
-4 فلسفه شعری گفته می شود چون شعر اوج خلاقیت و هنر و تو لید است.
روش ارسطو
در روش شناسی نظر ارسطو این بود آه روش واحدی برای علوم و معارف مختلف مطلوب نیست . هر علمی روش خاص خود را دارد ، و همه علوم هم دارای میزان دقت یکسانی نیستند .آن دقتی آه در فیزیک و ریاضی وجود دارد نمی شود در اخلاق انتظار داشت." بحث دقیق ریاضی را نه در همه ی زمینه ها ، بلکه تنها در زمینه ی چیزهایی آه مشوب به ماده نیستند ، باید طلب آرد. بنابر این روش ریاضی روش دانش طبیعی نیست؛ زیرا همه ی طبیعت محتملا دارای ماده است."[ 6 [و این به عوامل زیادی بستگی دارد از جمله پیچیدگی تبیین رفتار انسانی و اینکه دعوا بر سر مفاهیم اخلاقی مثل خوب و بد به این آسانی فیصله پذیر نیست. ارسطو آن سلسله مراتبی را آه در آنالوطیقای دوم پی ریزی آرده بود می دید آه در اخلاق و سیاست یا امور عملی چندان آار ساز نیست به عبارت دیگر در این گونه علوم نمی شود نظام سیستمی استنتاجی قیاسی ابداع آرد . حتی عقیده داشت آه نا سازگاری و تعارض و تباین در فیزیک و ریاضی جای اعتراض و اشکال دارد ولی در زمینه اخلاق این چنین نیست. از طرف دیگر حتی در علومی مثل زیست شناسی و اخترشناسی نیز نمی شود آن دقت ریاضی را انتظار داشت .ارسطو سعی آرد تفکر و پژوهش فلسفی را از چار چوب دیالوگی شاعرانه، اسطوره ای افلاطون رها سازد، و به واقعیت و پدیده های عینی جهان محسوس بپردازد .البته از نظر ارسطو هدف معرفت، شناخت آلیات یعنی شناخت ماهیت آلی چیز ها ست . اما این مفهوم آلی و ماهیت آلی در جزئیات یا به تعبیر ارسطو در" تک چیزها" است .اما پدیده ها را از طریق حواس باید شناخت، از طریق تجربه و مشاهده حسی . " باید از آنچه برای هر یک از افراد شناختنی تر است آغاز آنیم تا آنچه را آه در نزد طبیعت شناختنی است برای هر یک از افراد شناختنی سازیم "[ 7] در هر زمینه ای فیلسوف اول باید نمود ها را ثبت آند .از نظر ارسطو نمود هم شامل داده های حسی می شود و هم شامل اعتقادات و گفته های معمول مان در باره ی یک چیز . حال پس از ثبت همه ی آنها باید ببیند آه آیا بین آنها تناقض وجود دارد یا خیر . و اگر تناقضی وجود داشته باشد باید فیلسوف شروع آند به جدا آردن و آنهایی را آه آمتر اساسی ترند به نفع اساسی تر ها آنار بگذارد. وآن وقت بر می گردیم به فهم عادی ولی با فهم و ساخت بهتر .ذهن انسان از هر گونه شناخت نظری و پیشینی تهی است . و سرچشمه هر گونه شناختی نخست دریافت با ادراک حسی است. مفاهیم و اصول آلی هر دانشی را باید از راه استقراء بدست آورد .یعنی پیشرفت از راه جزئی به سوی آلی . لذا خود استقراء ادراک حسی است. ادراک حسی در حد خود گمراه آننده نیست بلکه این حکم و داوری ماست آه درست یا غلط است . لذا نظریه شناخت ارسطو از ادراک حسی آغاز می شود . و به شناخت عقلی و تجربی و آلی می انجامد .__
تمایزات معرفت شناختی افلاطون و ارسطو
با آنکه ارسطو ، شاگرد افلاطون بود ، ولی در شماری از مباحث مهم ، تفاوت هایی بین او و استادش مشاهده می شود. یکی از این مباحث تعیین کننده ، که بالطبع تاثیر عمیقی بر دیگر دیدگاه های هر اندیشمندی دارد ، مبحث معرفت شناسی است.
تمثیل غار ، مبنای معرفت شناسی افلاطون محسوب می شود . افلاطون ، غاری را تصور می کند که عده ای در آن زندانی شده اند و تنها می توانند دیوار مقابل خود را ببینند. شعله ای که در پشت سر آنان روشن است ، سایه هایی را برروی دیوار می اندازد و آن زندانیان تصور می کنند که سایه های مذکور ، حقیقت هستند. سرانجام یکی از زندانیان با رها شدن از بند و خارج شدن از غار متوجه می شود که آن سایه ها فقط نمایی از حقیقت هستند و خورشید و اشیای واقعی بیرون غار ، در واقع حقیقت هستند.
از این رو ، افلاطون معرفت را به نوعی آگاهی یا آشنایی با جهان موجودات کاملا متمایزی که مثل می نامید منحصر می دانست. از نظر وی چون حقیقت نمی تواند در حال تغییر و دگرگونی باشد ، پس باید متشکل از صور یا مثلی مستقل از جهان محسوس باشد. از آنجایی که اموری چون عدالت هیچ گاه به صورت کامل در این جهان یافت نمی شود ، افلاطون وجود مثالی آنها را به عنوان ملاک قضاوت در مورد مصادیق ملموس آنها ، فرض می گرفت. از نظر افلاطون ، معرفت باید کلی و ثابت باشد و راه شناخت این صور مثالی ، فقط عقل است و نه حس.
ارسطو نیز همانند افلاطون اعتقاد داشت که معرفت همواره به کلیات تعلق می گیرد. ولی از نظر وی کلیات در امور جزیی نهفته اند و از این رو وی عقیده مثل افلاطونی را رد می کرد. از نظر وی ، به هنگامی که یک حس ، صرفا به موضوع خاص خود بپردازد ، امکان خطا به حداقل می رسد و از این رو وی معرفت حسی را معتبر می پندارد.
از نظر افلاطون ، معرفت باید خطاناپذیر و درباره آنچه که هست ، باشد و این ویژگی ها ، ادراک حسی را شامل نمی شود. از این رهگذر ، معرفت ضرورتا باید معرفت چیزی باشد و از این رو به نوع خاصی از اشیاء وابسته است. ادراک حسی تمام معرفت نیست ، زیرا بخش عمده ای از آنچه به طور کلی ، معرفت می نامیم عبارت از : حقایقی است که مستلزم الفاظی اند که به هیچ وجه متعلق ادراک حسی نیستند . ما درباره اشیاء محسوس ، چیزهایی می دانیم که به واسطه تفکر عقلانی بدان دست یافته ایم. به عنوان مثال می توان نتایج و استدلالات ریاضی را نام برد که به وسیله حس ، قابل ادراک نیستند.
متعلقات ادراک حسی ، در حال تغییر ، تکامل و دگرگونی هستند، به وجود آمده و از بین می روند و از این رو شایسته معرفت حقیقی نمی باشند . معرفت ذاتا ثابت و پایدار ، احکامی درباره کلیات هستند ، پس معرفت حقیقی عبارت است از معرفت کلی . از آنجایی که متعلق معرفت حقیقی باید ثابت و پایدار باشد ، پس باید از طریق عقل به دست آمده باشد نه از ادراک حسی.
از نظر ارسطو ، معرفت ما از حس ، یعنی از جزیی آغاز می شود و به سوی کلی بالا می رود . از این رو باید شناخت مقدماتی اولیه را به وسیله استقراء ، کسب کنیم.
در دیدگاه ارسطو ، کلیات ، تصورات ذهنی اند و واقعیت خارجی و محسوس ندارند. فقط چیزهایی مشخص ، معین و جزیی وجود دارند و نه کلی و مشترک . در عالم واقع و خارج از ذهن ، ارسطو به اشیای عام و کلی ، اعتقادی ندارد. از آنجایی که ارسطو در خانواده ای آشنا به مسایل پزشکی به دنیا آمده بود و به زیست شناسی نیز علاقه داشت به طبقه بندی جانوران نیز پرداخت و این امر وی را به سوی مشاهده و جمع آوری اطلاعات ، رهنمون شد و همین امر بر معرفت شناسی وی نیز تاثیر گذاشت و موجب گردید که وی معرفت شناسی خود را بر مبنای شناخت محیط پیرامون از طریق بررسی واقعیت های ملموس و محسوس ، پایه ریزی کند.
ارسطو در عین مخالفت با ایده مثل افلاطونی ، قبول داشت که کلی ، متعلق علم است. با آنکه افلاطون و ارسطو درباره خصیصه علم حقیقی که متوجه عنصر کلی در اشیاء یعنی شباهت نوعیه است ، همعقیده بودند ولی از نظر ارسطو ، هیچ کلی عینی وجود ندارد ، بلکه یک اساس عینی در اشیاء برای کلی ذهنی در ذهن انسان وجود دارد.
به نظر می رسد که در پیش گرفتن معرفت شناسی افلاطونی ، با جدا کردن ذهن بشر از واقعیات ناقص پیرامونی ، انسان را به سوی شناخت کامل ترین ها سوق می دهد ، ولی باید در نظر داشت که طبق روش معرفت شناسی افلاطونی ، تمام چیزهای مادی ، فقط سایه ای از حقیقت هستند . از این رهگذر ، آزمایش اشیای مادی به منظور دستیابی به حقیقت ، بی فایده است ، چرا که نمی توان حقیقت را در این سایه ها پیدا کرد. ولی می دانیم که بدون آزمودن اشیای پیرامون خود هیچ گاه به این اکتشافات عظیم علمی کنونی بشری ، دست نمی یافتیم. ارسطو نیز فقط به دانش علمی موجود توجه دارد و از این رهگذر هم اندیشیدن خارج از چارچوب موجود ، بی معنی است. این نگاه هم ، مانع از نوآوری و کشفیات نوین می شود. از این رو به نظر می رسد که تلفیق معرفت شناسی های افلاطون و ارسطو ، می تواند به معرفت شناسی علمی ، یاری رساند. هر دانشمندی باید ضمن شناخت پدیده های پیرامونی ، پذیرای اندیشه های نوین باشد. بایستی ضمن آگاهی از جهان پیرامون خود سختی های تغییر و دگرگونی را نیز در نظر داشته باشیم. اشیای اطراف ما در عین اینکه همواره آن طور که هستند به نظر نمی رسند ، ولی همیشه نیز پندار های خیالین نیستند. 

فاطمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد