کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....
کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....

کانت

  

جدل برترین :


کانت عقل را به معنی خاص استعمال میکند و آن بالاترین مرتبه فهم است. یعنی اینکه از جمع آوری تصدیقات، کلیات مجرد استخراج میشود


ما به این کلیات مجرد صور معقول میگوییم.
در این قسمت کار عقل این است که از معلول به علت برسد و در این عمل چون برای معلولی علتی دریافت، برمی خورد به اینکه آن خود نیز معلول است و این ریشه را تسلسل می یابد، ولیکن عقل انسان تسلسل را نمی پذیرد و ضروری میداند که به جایی منتهی شود و علتی بیابد که خود معلول نباشد و در این جستجو به سه ذات متوقف می شود:
اموری را که در درون وجود خود او روی می دهد منتهی به نفس میکند.
از اموری که بیرون از وجود خود می نگرد مجموعه تعقل می کند که جهان می نامیم.
روان و جهان هر دو را معلول یک حقیقت بی علت می یابد که او را خدا می خوانیم. 


در شناخت صور معقول سه شعبه پیش می آید: 
روانشناسی(خودشناسی)
جهان شناسی
خداشناسی
و مجموعه این سه شعبه فلسفه اولی را تشکیل می دهد.
فیلسوفان تاکنون مدعی بودند که این معقولات را به قوه عقل و نظر می توان اثبات کرد و بنیاد فلسفه نقدی کانت بر این است که این ادعا را باطل می کند یعنی دانسته شود که این ذوات را به قوه عقل نظری نه می توان ادراک کرد و نه می توان اثبات نمود.
زیرا قلمرو عقل نظری محدود به تجربیات است که عوارض می باشند و هنر عقل این است که عوارض ذوات را که از راه حس به او می رسند در تحت انتظام و قاعده می سازد برای همین کانت این قسمت از تحقیقاتش را جدل برترین می نامد زیرا می خواهد بنمایاند که استدلالی که فیلسوفان در اثبات صور معقول می کنند برهانی نیست جدل بلکه مغالطه است.
روانشناسی :  

در این قسمت کانت می گوید:
اهل تحقیق وجود نفس را برای انسان امری بدیهی می خوانند و چنین می پندارند که به دلیل و برهان جوهر و بسیط و مجرد و جاوید بودنش را اثبات می کنند.
راست است که جمیع اعمال ذهنی من متضمن وجود من می باشد اما این دلیل نمی شود که این «من» جوهر مجرد مستقل از تن باشد.
چون غیر از همین که او شرط جمیع اعمال ذهنی من است دیگر علمی و ادراکی از او نداریم پس فیلسوفان دیگر شرط علم را موضوع علم قرار دادند.
پس جوهر بودن نفس ثابت نیست و برفرض که ثابت باشد مجرد و غیر مادی بودنش ثابت نمی شود چون ما جوهر مادی را هم نمی دانیم چیست پس روانشناسی تعقلی اساسش باطل است.
جهان شناسی : 

در این قسمت کانت می گوید:
عقل ما حوادث و حادثات را که می بیند آنها را مجتمع و متحد می کند و از آن مجموعه تصور جهان را می سازد که هریک مربوط به یکی از مقولات اصلی می باشد.
یکی مربوط به کمیت و آن مقدار زمانی و مکانی جهان است.
دوم مربوط به کیفیت و آن چگونگی تقسیم ماده جهان است.
سوم مربوط به اضافه و آن رشته علت و معلول است که منتهی به علت نخستین باید بشود.
چهارم مربوط به جهت است که رشته وجود های ممکن باید به وجود واجب برسد.
اگر آنها را وجود های عینی مستقل قرار دهیم گرفتار تنازع احکام می شویم یعنی در هریک از صور معقول دو حکم متناقض در می یابیم.خداشناسی : 

در این قسمت می بینیم عقل چون در ممکنات تامل ممی کند خود را محتاج می بیند که به وجود واجبی قائل شود و رشته معلولات را به علتی که خود معلول نباشد منتهی کند. اما در این مبحث به تنازع احکام گرفتار می شود. در این قسمت خدای را که ارباب دیانت و حکمای الهی در نظر دارند می خواهند وجود او را به عقل اثبات کنند و در این امر به خطا می روند و برهان هایی می آورند که هیچکدام قاطع و وافی نمی شود.بنابراین این ذات باری به برهان عقلی میسر نیست.
 

نتیجه
کانت در این کتاب خواسته است اثبات کند که روان و خدا و جهان هر سه صوری هستند که عقل آنها را می سازد.
 این صور تنظیم کننده تصورات و مفهومات مختلف غیر مرتبط ذهن می باشد و وسیله توحید و فکر و شرط و مایه علم انسان است.
 

نقادی عقل مطلق
مسئله ای که از آغاز کتاب نقادی عقل مطلق نظری مطرح شد این بود که علم برای انسان چگونه حاصل می شود و به معلومات تا چه اندازه می توان اطمینان داشت و فلسفه تا کجا می تواند محل اعتماد باشد.
نقادی اگر علم به حقیقت نیست علم به جهل هست یعنی ما را از جهل مرکب به جهل بسیط می رساند و این خود غنیمت بزرگی است که بفهمیم که نمی فهمیم.
تحقیقات کانت در علم اخلاق و نقادی عقل مطلق عملی در تعیین بنیاد علم اخلاق یعنی حسن عمل پیشینیان را می توان به دو دسته تقسیم کرد:
فیلسوفان و ارباب دیانات 

فیلسوفان
حسن عمل را از آن رو واجب می شمردند که خوشی و سعادت نوع بشر و افراد انسان یا کمال نفس ایشان بسته به آن است. 


ارباب دیانات
حسن عمل را از آن رو واجب می دانستند که خداوند انسان را مکلف به حسن عمل نموده و پس از این زندگانی از هرکس چیزی باقی است که موافق عمل خود از پروردگار پاداش یا کیفر درمی یابد.
کانت به وجوب حسن عمل اعتماد راسخ داشت ولیکن از نقادی در عقل مطلق به اینجا رسید که عقل نظری از درک حقیقت ذوات عاجز است و بنابراین وجود پروردگار و نفس و بقای او را به استدلال عقلی نه می توان ادراک کرد و نه می توان اثبات نمود.
پس این مشکل پیش می آید که موجبات حسن عمل چه خواهد بود و حقانیت دیانت بر چه پایه است این را هم کانت به نقادی در عقل مطلق حل نمود اما نه عقل نظری بلکه عقل عملی و نتیجه تحقیقات خود را در چند رساله و کتاب ثبت کرد که مهمترینشان رساله مبانی فلسفه اخلاق و کتاب نقادی عقل عملی است.
مراد کانت از عقل مطلق عملی آن جنبه از عقل است که اراده انسان را بر عمل نیک برمی انگیزد و از عمل بد باز میدارد.
نیک مطلق بی شرط یا به عبارت دیگر مبدا نیکی حسن نیت و اراده خیر است.
حاصل اینکه نیکی اخلاقی ان است که شخص در او به نتیجه ننگرد و تنها از روی تکلیف بکند و برای اینکه قانون یعنی امر کلی را رعایت کرده باشد. 

قواعد کلی
همواره چنان عمل کن که بتوانی بخواهی که دستورعمل تو برای همه کس و همه وقت و همه جا قاعده کلی باشد.
چنان رفتار کن که هر انسان را خواه شخص خودت، خواه شخص دیگری باشد غایت بپنداری نه طریق وصول به غایت.
چنان رفتار کن که از قانون گذاری تو دستورهایی برآید که با استقرار غایات مطلق سازگار باشد.
کانت در امور اخلاقی هم مانند امور علمی به شیوه کپرنیک به عکس حکمای دیگر عمل کرد به این معنی که پیشینیان از اثبات ذات باری و بقای نفس نتیجه می گرفتند که انسان مکلف به تکالیف اخلاقی است ولیکن او مکلف بودن انسان را به تکالیف اخلاقی یقین دانست.
سپس بقای نفس و یقین به وجود پروردگار را از آن نتیجه گرفت و چون به این نتیجه رسیدیم می توانیم بگوییم امر مطلق عقل بر مکلف بودن انسان به حسن نیت و اراده خیر حکم خداست که بر دل ما وارد می شود.
تفاوت نظر کانت با پیشینیان این است که او قوه استدلال را در حقایق حسی کارگر نمی داند و ادراک آنها و یقین به وجودشان را تنها به قوه ایمان ممکن می شمارد که آن هم خود یک جنبه از عقل است و نباید شبهه برود که کانت عقل نظری و علم را حقیر شمرده است.
انسان از آن جهت که جزیی از عالم محسوس است همانا به واسطه آن اصل از خود برتر می رود و آن اصل او را مربوط به اموری میکند که تنها عقل می تواند آن را ادراک نماید. آن اصل همانا شخصیت انسان یعنی مختار بودن و استقلال نفس او درمقابل دستگاه طبیعت می باشد.
کانت در فلسفه اخلاق چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را به دو قسمت تقسیم نموده:
یکی تکالیف قانونی: یعنی آنچه به موجب قوانین موضوع بر مردم الزام می شود و نقض آنها سبب بازخواست دادگاه ها و دیوانه خوانه ها می گردد.
دوم تکالیف فضیلتی: که الزامش درونی است و محاکمه اش با نفس انسان است. 

منبع : سیر حکمت در اروپا 

           با تشکر از :ضحی ایزانلو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد